نینیگولونینیگولو، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

من و نی نی و باباش

شروع غذا

دختر نازم شما از 17 فروردین به بعد مثل مامان وبابا غذا می خوری خیلی مشتاق این لحظه بودم و تو با تمام وجود لحظه هایی برام رقم می زنی که نمی تونم توصیف کنم . وای اولین لقمه از غذایی که خودم برات درست کرده بودم رو اونقدر با لذت واشتها خوردی که دیگه یادم رفت بهت غذا بدم کلی بوست کردم وقربون صدقت رفتم . مامانی انشاءالله خودت یه روز مامان می شی و تجربه می کنی این لحظات قشنگ رو . لحظاتی که بی نظیرن و حتی گاهی توصیفش سخته . وای قند تو دلم آب شد وروجک مامان قراره خودش یه روز مامان بشه . دخترم تمام تلاشمو می کنم تا از بهترین مواد برات غذا تهیه کنم تا یه دختر قوی و محمکم باشی . بوس به فرشته کوچولوی مامان اولین کباب خورون الیانا جیگری چون کباب ...
29 ارديبهشت 1393

سال 1393

قشنگم عید 93 اولین عیدی هست که شما در کنار ما حضور داری و ما کلی از بودنت خوشحالیم . موقع ساعت تحویل دقیقا تایم خوابه شما بود و من نتونستم اونجوری که می خوام به کارهام برسم شما مشغول گریه کردن ونق زدن بودی و من هم کلاه حمام بر سر سال رو تحویل کردیم البته دایی مسعود ودایی میلاد و عمو هانی هم با ما بودن . توی اون لحظات خیلی از خدا تشکر کردم به خاطر حضور گرمت . حالا ما هم یک خانواده 3 نفری هستیم . الیانای مامان نمی دونم وقتی این وبلاگو می خونی چند سالته من کجا هستم و تو کجا اما از خدا می خوام که همیشه سلامت باشی ...
29 ارديبهشت 1393

چهارشنبه سوری

قشنگم پایان سال بابایی جسابی سرش شلوغه و شبها ساعت 11 یا 12 میاد خونه کلی هم مامان و بابا سر این موضوع با هم دعوا دارن هر روز قهر می کنن و آشتی ولی حق با بابایی هست اما ما هم گناه داریم دیگه . مادر جون و پدر جون امروز عازم سفر بودن با دایی مهدی رفتن دبی من و شما ظهر وقتی مادر جون اینارو راهی کردیم رفتیم یه چرخ کوچولو زدیم آخه هردومون از رفتنشون تنها شده بودیم با کلی تلاش بابایی چهارشنبه سوری رو زودتر اومد خونه البته ساعت 8 زودی راه افتادیم سمت پرند حدوده ساعت 9 بود رسیدیم از ترس اینکه تهران سروصدا خیلی زیاده و شما اذیت می شی اما پرند از تهران بد تر بود اما شما اونقدر شجاعانه بر خورد کردی که همه متعجب بودن و اصلا نترسیدی یه بلوز و شلوار صو...
2 ارديبهشت 1393
1